روزهای خاص پیدایش تو

غربالگری دوم هم شکرخدا انجام شد

سلااااااام زیبای دوست داشتنی من  سلام عشق من عزیز من دلبر من امروز ۲۱ شهریور ماه ۹۷ هست و من اومدم واست بگم از این یکی دوهفته که گذشت فندق مامان. راستی اینم بگم که الان که دارم این مطلب را واست مینویسم شما طبق سونو اول ۱۹هفته و ۵ روزتونه و طبق سونو دوم ۱۹هفته و ۱روز و الان من به پهلوی چپ دراز کشیدم و شما زیر شکم مامان داری ورجه وورجه میکنی عزیزدلم. اول واست بگم از ۴شنبه دوهفته پیش که اولین بار بود که خیلی ملموس حرکتتو حس کردم.حرکت واقعی نه مثل غلغلک هایی که قبلا احساس میکردم.روی مببل به پهلو راست دراز کشیده بودم و دستم زیر شکمم بود که یهو یه ضربه واضح و کوتاه به دستم برخورد کرد یهو جا خوردم و ولی بعد چند ثانیه فهمیدم که شما ...
21 شهريور 1397

دلم میخواست بهت بگم که ...

به وقت ۱۱ ۶ ۹۷ سلام عزیزدل مامان خوبی فندق خوشگل و کوچولو مامان.این روزها بزرگتر شدنت را بیشتر احساس میکنم و میبینم که از داخل داری شکم مامانو میکشی.هفته دیگه انشاالله میام که دوباره روی ماهتو ببینم نفس مامان واسه دومین غربالگریت.آزمایش هاتو دوهفته پیش بردم پیش دکتر و گفت که خوبی ولی فقط بهم آهن داد.هفته گذشته کلاس یوگا و تئوری تشکیل نشد ولی دیروز تئوری تشکیل شد و رفتم. داری تو شکمم کم کم بزرگ میشی عزیزکم.بیشتر احساست میکنم.حالت تهوع هام خیلی کمتر شده اما همچنان هست. راستی واست بگم که بابایی کلی آخرهفته پیش گل کاشت و غذاهای کم چرب درست کرد واسمون و کلی آشپزی کرد.کوکو سبزی و یخنی و مرغ ربی درست کرد که همممش عالی بود و جفتمون را اذیت ...
11 شهريور 1397

حال و هوای این روزهای تابستان مامان

به وقت ۶ ۶ ۹۷ فندق مامان این روزها دلم یهو خوشحال می شود و یکهو ناراحت دلم نازک شده. از کار و حرف همه زود دلخور میشم و گریه ام میگیرد میدونم که کسی منظوری نداره ولی راستش از تو خونه موندن یکم خسته شدم دوست دارم باهم بریم سفر و بگردیم ولی این حال تهوع یه روز خوبه و یه روز اصلا روبراه نیست.البته که باهم کللللی دوست شدیم ولی خب گاهی دوستا هم دل همو میرنجونن. دو سه روز پیش رفتم پیش دکتر با مادرجون که داروهای تقویتی و آهن و ویتامین دی بده که مادرجون هم اومد تو و صدای قلبتو شنید و کلللی قربون صدقه ات رفت.دکتر هم گفت تو هیچی لازم نداری فقط آهن بخور.من تفجب کردم.گفت این مد شده که همهدارو میدن و من استاد دانشگاهم دارم هرروز به دانشجوهام م...
6 شهريور 1397

یه حس جدید

به وقت ۲۷ امرداد ۹۷ در موقعیت داخل ماشین و نشسته منتظر بابایی محمد که رفته کارای اداریشو انجام بده و امروز پیشمونه و به اتفاق جدید رفتن زن عمو الهام به بیمارستان برای به دنیا اومدن نازنین کوچولو   سلام فندق کوچولوی خودم سلام عزیزدلم.سلام خوردنی ترین آجیل دنیاااااا😘😙😍😗 تو این مدت که نیومدم هم تنبلی کردم و هم یکم سردردهام زیاد شده بود و نمیتونستم زیاد تو گوشی باشم.یکم از این چندروز بگم. از اون هفته و من گلدوزیتو تموم کردم که خیلی دوسش دارم چون با عشق واست دوختم نفس طلای مامان.انشاالله تو هم دوسش داشته باشی. کتاب جدید شروع کردم که اسمشو ترجیح میدم ننویسم ولی جملات جالبی داره.صحبت یه مامان با نی نی تو شکمشه. الان حالت تهوع...
6 شهريور 1397
1